Jan 9, 2011
در گذر گاه زمان
در گذر گاه زمان خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطرهاست که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا میماند
بر خاک بخواب نازنین
بر خاک بخواب نازنين،تختي نيست. آواره شدن ,حکايت سختي نيست.
از پاکي اشکهاي خود فهميدم . لبخند هميشه راز خوشبختي نيست
جدایی
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
...
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه و فریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بیزارم دگر از آشنایی
Nov 7, 2010
زیبا...کوتاه...عاشقانه
عاشق خودنمائی نمی کند، عشق را فریاد نمی زند، عمل می کند به مهربان بودن، به آرام بودن، آرامش دادن، خودخواه نبودن، به عاشق بودن. عاشقی تمام کردن رفاقت است در حق معشوق حتی بی هیچ نصیبی
من اینجا بس دلم تنگ است
من اینجا بس دلم
تنگ است...
وهر سازی که
میشنوم،بد آهنگ
است..
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بی برگشت
بگذاریم..
ببینیم آسمان هر کجا، آیا همینن رنگ است؟!
Subscribe to:
Posts (Atom)