Jan 9, 2011

بر سر خاکم بیا

بر سر خاکم بیا ای رهگذر

بر مزار سرد من نقشی بزن

نقشی از امروز و فرداهای دور

نقشی از عشق دروغین و غرور

نقشی از نیلوفر و میلاد عشق

نقشی از من این منه ننگین سرشت

قطره های اشک تو از من جداست

این مزار من پر از صد ها صداست

هر صدایی بوی روزی میدهد

بوی اشکی بوی سوزی میدهد

سوز عشق و انتظار و خاطره

سوز آه و دفتر بی خاطره

رهگذر بر قلب من نقشی بزن

رنگ آهی زن تو بر دیوار دل

رنگ عاشق تو بزن بر خاطرم

مرگ من

شد در دلت دریای غم

در گذر گاه زمان

 در گذر گاه زمان خیمه شب بازی دهر


با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد


عشق ها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند


و فقط خاطرهاست که چه شیرین و چه تلخ


دست ناخورده به جا میماند

بر خاک بخواب نازنین

 بر خاک بخواب نازنين،تختي نيست. آواره شدن ,حکايت سختي نيست.

از پاکي اشکهاي خود فهميدم . لبخند هميشه راز خوشبختي نيست

جدایی

جدایی قصه های تلخ دارد

جدایی ناله های سخت دارد

جدایی شاه بی پایان عشق است
...
جدایی راز بی پایان عشق است

جدایی گریه و فریاد دارد

جدایی مرگ دارد درد دارد

خدایا دور کن درد جدایی

که بیزارم دگر از آشنایی